واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چون |
وقتی که |
از |
در اینجا «به سبب» |
برهنگی |
بد لباسی |
عاجزی |
ناتوانی |
بازکردن موی |
تراشیدن موی سر |
گرمابه |
حمّام |
باشد که |
به امید آن که |
جامه |
لباس |
گذارد |
اجازۀ ورود می دهد |
درمک |
درهم کم، پول اندک |
گرمابه بان |
حمّامی |
دَمَک |
چند لحظۀ کوتاه |
شوخ |
چرک، آلودگی |
دررویم |
وارد شویم |
در پی |
به دنبال |
کِرای |
کرایه |
باز شدیم |
پناه بردیم، رفتیم |
دینار |
سکّۀ طلا |
چاره ندانستیم |
چاره نداشتیم |
مَلِک |
پادشاه |
می گفتند |
می نامیدند |
اهل |
شایسته |
فضل |
دانش |
پارسی |
ایرانی |
صحبت |
دوستی، همنشینی |
وسعت |
سرمایه |
مرمّت |
اصلاح و رسیدگی |
برنشین |
سوار شو |
بدحالی |
فقیری |
رُقعه |
نامۀ کوتاه، یادداشت |
غرض |
هدف، نیّت |
اهلیت |
شایستگی، لیاقت |
در حال |
فوراً، بی درنگ |
تن جامه |
لباس |
ساختیم |
تهیّه کردیم |
به مجلس وزیر شدیم |
به مجلس وزیر رفتیم |
ادیب |
سخن دان، سخن شناس |
نیکو منظر |
زیبارو، خوش چهره |
دِیْن |
وام |
اِنعام |
بخشش |
اِکرام |
بزرگداشت |
عزّ و جلّ |
عزیز و بزرگ است |
دنیاوی |
دنیایی، مادّی |
نیک |
خوب، بهتر |
دررفتیم |
وارد شدیم |
درآمدند |
وارد شدند |
خدمت |
تعظیم، ادای احترام |
مَسلَخ |
رختکن حمّام |
تازی |
عرب |
زبان تازی |
زبان عربی |
خجل |
شرمنده |
شدّت |
سختی |
بیشه |
جنگل کوچک، نیزار |
خفته |
خوابیده |
نعره |
فریاد بلند، بانگ |
یک نفس |
یک لحظه |
غوک |
قورباغه |
بهایم |
جمع بهیمه، چارپایان |
مروّت |
جوانمردی، مردانگی |
مگر |
اتّفاقاً |
دوش |
دیشب |
مرغ |
پرنده |
طاقت |
تاب، توان |
هوش |
هوشیاری |
بانگ |
آواز، فریاد |
آدمیّت |
آدم بودن |
مدهوش |
سرگشته، حیران، متحیّر |
||
بِحقِّ الحقّ و اَهلِهِ |
به حق حقیقت و اهل حق |
||
دهاد |
فعل دعایی به معنی بدهد |
||
فَراغ |
آسایش و آرامش، آسودگی |
||
مخلص |
بی ریا، صمیمی، با اخلاص |
||
قیاس کردن |
حدس و تخمین زدن، برآورد کردن |
||
گُسیل کردن |
روانه کردن، فرستادن کسی به جایی |
||
جَلَّ جَلالُه و عَمَّ نَوالُه |
شُکوه او بزرگ و لطف او فراگیر است |
||
دلّاک |
کیسه کش حمّام، مشت و مال دهنده |
||
لُنگ |
پارچه ای که در حمّام به کمر می بندند |
||
تسبیح |
خدا را به پاکی یاد کردن، سبحان الله گفتن |
||
شوریده |
کسی که ظاهری آشفته دارد، عاشق و عارف |
||
مُکاری |
کرایه دهندۀ اسب، الاغ و مانند آن ها؛ چاروادار |
||
فرج |
گشایش، گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج |
||
قَیّم |
سرپرست، در متن درس به معنی کیسه کش حمّام آمده است |
||
پلاس |
نوعی گلیم کم بها، جامه ای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند |
||
خورجینک |
خورجین کوچک، کیسه ای که معمولاً از پشم درست می کنند و شامل دو جیب است |
||
مغربی |
مربوط به مغرب (کشورهای شمالی آفریقا جز مصر؛ امروزه مراکش، کشوری در شمال غربی قارّۀ آفریقا)، در مورد طلا مجازاً به معنی «مرغوب» به کار رفته است |
||
ما را در آنجا نگذاشته بودند |
به ما اجازۀ ورود نداده بودند |